رسولرسول، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

◕‿◕به وبلاگ رسول جونم خوش اومدید◕‿◕

رسول خیلی شیطونه

1391/6/9 10:48
365 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم قلب

من نمیام چون عکس ندارم از رسول چشمک

از بس شیطون شده نمیزاره ازش عکس بگیرمفرشته

رسول خیلی شیطون شده یه جا نمیشینههورا

بابا ، ماما ،دَ دَ ، نَ نَ ،اینارو قشنگ میگه مژه

خیلی ناز میگه نیشخند

 

 

 

 

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم

توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.. ‘آیا این تبر توست؟’ هیزم شكن جواب داد: ‘ نه’

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید كه آیا این تبر توست؟

دوباره، هیزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت

و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوش حال شد و هر سه تبر را به اوداد

و هیزم شكن خوش حال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت

زنش افتاد توی آب. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه

می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. ‘ فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید :

زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره! فرشته عصبانی شد. ‘ تو تقلب كردی، این نامردیه ‘ هیزم شكن

جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز ‘نه’ می گفتم

تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز ‘نه’ میگفتم، تو میرفتی

و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما

فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.


نكته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

نظر فراموش نشه دوست جونام...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

زهرا از نی نی وبلاگ213
11 شهریور 91 2:46
خیلی جالب بود عزیزم منا جان رسول بچه زیبا و بازیگوشی هست از عکسای قشنگش معلومه از طرف من روی ماهشو ببوس
زهرا از نی نی وبلاگ213
11 شهریور 91 2:47
عکسای رسول کوچولو رو خودت ویرایش میکنی؟ خیلی هنرمندی آفرین
عمه علی آقا
18 شهریور 91 21:28
سلام منا جان داستانت خیلی قشنگ بود از طرف من رسولو یه بوس گنده بکن
زهرا از نی نی وبلاگ213
19 شهریور 91 18:39
سلام منا جون به ما هم سر بزن با وفا
مامان رضا جونی
20 شهریور 91 15:36
خیلی بلایی ها.... داستانت عالی بود
مامان یاس
21 شهریور 91 0:26
مامان امیرعلی جیگر
21 شهریور 91 17:35
منا جون داستان خیلی جالب بود.نکته اخلاقیشم باحال بود. رسول جونو ببوس
مامان مانی
23 شهریور 91 17:41
منا جون می تونم بپرسم شما چند سالتونه؟؟البته اگه دوست نداشتی جواب نده


21 عزیزم
مامان رضا جونی
28 شهریور 91 15:14
کم پبدایی خانمی
مامان آريا
3 مهر 91 13:13
عزيزم ديگه پسرم داره براي خودش بزرگ مي شه ديگه خاله قربونه شيطون بلام بشم داستانتم خيلي جالب بود عزيزم
زهرا از نی نی وبلاگ213
11 مهر 91 22:19
داستانت خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه
مامان یاس
12 مهر 91 22:35
منا کجاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان ایلیا گلی
17 مهر 91 9:32
قشنگ بود مرسی منا جان