اومدن رسول به خرمشهر
مثل ماهی زنده
مثل سبزه زیبا
مثل سمنو شیرین
مثل سنبل خوشبو
مثل سیب خوش رنگ
و مثل سکه با ارزش باشید
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید
ما رفتیم خرمشهر واسه چهلم عمو و رسول و مامان باباشم رفتن بندر عباس و واسه چهلم رسیدن خرمشهر رسول شده بود مثل یه تیکه ماه... از وقتی که اومد همش میخواست سینه خیز بره همش یه وری میشد ولی همشم میخندید...ما 11 برگشتیم و رسول اینا 14 حرکت کردن و 16 رسیدن منم امروز میخوام برم ببینمش و عکساشو بزارم تو وبلاگ
فعلا عکسایی که خودم ازش گرفتم و داشته باشیدتا بعد
برو ادامه مطلب
تقویم فروردین 91 رسول...
آقا رسول سوار ماشینش...
تو این عکسا بابای رسول داشت باهاش حرف میزد رسولم با ذوق همش میخندید...
این شب آخریه که ما روز بعدش میخواستیم بریم...
اینجا سر خاکه عمو نجمه ...یه روز بعد از چهلم که میشد 5شنبه...
اینم چهلم شب که بغل مامانی خواب بودی...
اینجاهم لحظه ی آخری که داشتیم میرفتیم زیر چادر مامانش...