رسولرسول، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

◕‿◕به وبلاگ رسول جونم خوش اومدید◕‿◕

سلطان غم پدر ، کوه رنج مادر

    بخونید و حتما نظر بزارید... ( قند ) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . . اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید ! حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد ! دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . . . . . . وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . . و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش دلت میخواد بمیری . . . . . . ...
2 خرداد 1391

روز مادر

مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است، مادرم تورا عاشقانه دوست دارم و با تمام وجودم به تو عشق میورزم روزت مبارک باد. سلام به همه ی مادرای گل گلاب... من اومدم با عکسای رسول اول از همه روز مادر رو به همه ی مادرا تبریک میگم امیدوارم همیشه سلامت باشید... من از کافی نت آپ میکنم پس زیاد کشش نمیدم میریم سراغ عکسا برو ادامه مطلب... اینم آقای مهندس                     &nb...
23 ارديبهشت 1391

رسول 7 ماهه شد

     امروز رسول ٧ ماهه شد سلام ما اومدیـــــــــــــــــــــــــــــــم   ببخشید که دیر آپ میکنم   اینترنت نداشتم آها یه خبر زن داداشم حاملس میخوام واسه برادر زاده ی گلمم وبلاگ درس کنم الانم که دارم اینو مینویسم رسول خونمونه یه لباس نازی پوشیده که نگو بعدا عکساشو میزارم الان نمیتونم آخه کلاس دارم فقط یه سری از عکسارو میزارم    91.2.6 شب شهادت حضرت فاطمه زهرا رفتیم خونه رسول به برکت وجود رسول همه ی وسایل خونه رو عوض کردن ایشالله که به خیر و خوشی ازشون استفاده کنید رسول جون مامانم داشت به ...
20 ارديبهشت 1391

عکسایی که گفته بودم

  سلام ما اومدیم با عکسای رسول هم عکسای پارک هم دیروز رسول اومد خونمون من تازه از دانشگاه اومده بودم ساعت 6 از صبح دانشگاه بودم رسولو که دیدم تمام خستگیم از تنم در اومد رسول انقدر بوست کردم که نگو یکم باهات بازی کردم بعد چون خونه ی داداشم مراسم(روزه ی امام حسین) بود مامانت اومد واست نون سوخاری آورد با چایی گفت که بهت بد م و خودش رفت با مامانم خونه ی یکی از دوستا سمنو به هم بزنن منو مینا هم بهت میدادیمو ازت عکس گرفتیم تو هم انگار داری کباب یا پیتزا یا لواشک میخوردی که اونجوری ملچ ملوچ میکردی بعد که داشتم ازت ...
20 ارديبهشت 1391

کیوی و طالبی خوردن و کارای رسولی

  سلام سلام من اومدم با یه عالمه عکسای نـــــــــــــــــاز خوب خبرا رو یکی یکی میدم 91.1.29 رسول با مامانت اومدی خونمونو من یه عالمه بغلت کردم  بعد گذاشتمت پیش کامپیوتر و جلو سایت خودت ازت عکس گرفتم عروسکم گذاشتم پیشش ازش عکس گرفتم آها بهش سیب زمینی هم دادم و ازش عکس گرفتم دیگه ... دیگه... آها عکس حموم کردنشو هم از مامانش گرفتم با چندتا عکس دیگه جمعه 91.2.2 خونه ی عمو مهدی.عمو صادق و  رسول اینا خونمون بودن واسه ناهار جدیدا رسول خیلی باحال میشینه دستشو میگیره به زمین و میشینه بهش کیوی و طالبی دادیم  که...
2 ارديبهشت 1391

کالسکه

  سلام به همه خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم که خوب باشید ... من دیگه نمیتونم هر روز آپ کنم اخه کلاسام زیاده و نمیرسم ولی وقتی میام همه چیزو مینویسمو همه ی عکسای رسولو میزارم خوب جمعه 91.1.25 رسول با مامانش اومدن خونمون روز قبلش پنج شنبه  رسول و مامان و بابا رفتن کالسکه خریدن واسه رسول جون جمعه رسول با کالسکش اومده بود و کلاس میذاشت واسمون مامانش گذاشتش خونمونو رفت ناهار درست کنه منم از رسول عکس گرفتم بعدم مامانش اومد بهش بیسکویت و آب داد عکسش هست همه رو میزارم ببینید میبردیمش بیرون تو حیاط ساکت ساکت بود تا میرفت...
29 فروردين 1391

نیش دندون و عکسای بندر و خرمشهر

سلام گفته بودم عکسای رسولو از مامانش میگیرم میام میزارم حالا اومدم راستی رسول دندونش یه ذره نیش زده مثل اینکه میخواد دندون دربیاره همش دستاش تو دهنشه و میخواد با یه چیزی بخارونه لثه هاشو جمعه 90.1.18 خونه حاج صادق همه دعوت بودیم عمو مهدی بهت هویج داد خرما داد خرمارو مزه مزه میکردی و دوس داشتی بخوری ولی خوب هنوز واسه غذا زوده ولی بیسکویت مادرو میخوری وقتی داشتی هویج میخوردی ازت عکس گرفتیم خلاصه سوژمون شده آقا رســـــــــــــــول ... انقدر که ماهی حالا برو ادامه مطلب...                     ...
20 فروردين 1391

اومدن رسول به خرمشهر

    مثل ماهی زنده   مثل سبزه زیبا   مثل سمنو شیرین   مثل سنبل خوشبو   مثل سیب خوش رنگ   و مثل سکه با ارزش باشید   سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید ما رفتیم خرمشهر واسه چهلم عمو و رسول و مامان باباشم رفتن بندر عباس و واسه چهلم رسیدن خرمشهر رسول شده بود مثل یه تیکه ماه... از وقتی که اومد همش میخواست سینه خیز بره همش یه وری میشد ولی همشم میخندید...ما 11 برگشتیم و رسول اینا 14 حرکت کردن و 16 رسیدن منم امروز میخوام برم ببینمش و عکساشو بزارم تو وبلاگ فعلا...
17 فروردين 1391

آخرین پست 90

  سلام به همه               اومدم آخرین پست سال 90 بزارم و برم                                                          ایشالله که همه ساله باشین الان ساعت 12:4 91.1.1، که دارم این پست و مینویسم هنوز سال تحویل نشده پس میشه اخرین پست ...
1 فروردين 1391